ساختارگرایی وجود دارد، لوی استراوس در سایۀ روسو ادعا میکند که انسانها به طبیعت تعلق دارند و شالودهشکنی نخستین کار خود را به عنوان چالشی برای ساختارگرایی به ویژه در برابر انسانشناسی ساختاری لوی استراوس ارائه میدهد. دریدا، کتاب گراماتولوژی را به انتقادی از «عصر روسو» یعنی عصر انسانشناسی اختصاص داده است كه در آن مفهوم انسان به عنوان مقولهای توضیحی به بیشترین قدرت خود می رسد. ساختارگرایی از نظر دریدا تنها آخرین مرحله در مرکزگرایی مدل غربی است و مقاله اولیه «نشانه، ساختار و بازی در گفتمان علوم انسانی» به مفهوم ساختاری حمله میکند که لوی-استراوس امیدوار است طبیعت و فرهنگ را با آن آشتی دهد.
مسأله اصلی اختلافنظر بین لوی-استراوس و دریدا وضعیت تبیینی «انسان» است.[1] درباره بحث آنها مطالب زیادی نوشته شده است، اما بعد اخلاقی آن تا حد زیادی نادیده گرفته شده است. روسوگرایی اعلام شده از سوی لوی استروس صرفاً یک ترجیح منحصر به فرد برای یک شخصیت تاریخی نیست، بلکه تصدیق یک اقتباس فکری عالی است، زیرا از بسیاری جهات روسو انسانشناسی مدرن را تأسیس میکند. میراث روسو به همان اندازه که اخلاقی است، روششناختی نیست. در واقع، به سختی میتوان نام روسو را ذکر کرد، بدون آنکه اشاره ای به علم اخلاق داشت یا قضاوتی اخلاقی دربارۀ خود آن شخص مطرح کرد. بزرگترین سهم او در اخلاق دیدگاهش در مورد برابری و تفاوت انسانی است. بیشترین آثار مردمشناختی وی شامل گفتمان دربارۀ نابرابری و قرارداد اجتماعی، ریشه های نابرابری و برابری در فرهنگ یا قرارداد در مقابل گرایش اخلاقی طبیعت برای دادن ارزش برابر به انسانها نه بر اساس یکسان بودن، بلکه به دلیل تفاوتهای خاص آنها را بررسی میکند. آثار زندگینامهای شامل اعترافات و تخیلات، یک رویکرد شخصی و زیباییشناختی دارند، گرچه به طور پیوسته اخلاقی به تفاوتهای روسو میپردازند. آنها تاریخچه منحصر به فردی را ثبت میکنند که اصالت آن بر اساس طرد و جدا شدن از سایر بشریت نشان داده میشود.
اگر تقابل «درون» و «بیرون» بارها در نوشتههای لوی استروس و دریدا ظاهر میشود، این به خاطر میراث روسو است. عصر روسو دورهای را تقسیم میکنند که باعث تقسیم نابرابری در بین انسانها شود. لوی استراوس در یادداشت پنهانی، تعریفی از انسانشناسی را ارائه میدهد که مبارزه روسو با مخالفتها را بازتولید میکند. انسانشناسی آرزو دارد که در متنوعترین مظاهر خود به «انسانیت» ابژه دست یابد و به همین دلیل است که «انسانیت» نشان از ابهام دارد. به طور کلی، به نظر میرسد «انسانیت» اختلافاتی را که انسانشناس برای جدا کردن آنها به عنوان جزئیات تلاش میکند، به یک وحدت کاهش میدهد. آزمون بزرگ انسانشناسی سازش کلی فرض وضعیت انسان با تنوع بینظیر مظاهر خاص آن است.
روششناسی علمی خوب مطمئناً در ورای آرزوی آشتی بین دو نتیجه تلاش انسانشناس قرار دارد. با این حال، فقط تمرکز بر روش علمی، فراموش کردن انگیزۀ اخلاقی انسانشناس و تأثیر عمیق روسو است. زیرا برای رتبهبندی مردم بر اساس مقولههای جداگانه، قرار دادن برخی نزدیکتر به طبیعت با استفاده از اصطلاحاتی مانند «بدوی» و «وحشی»، با امتناع از خصوصیات سازنده انسان پایان مییابد. نظریه انسانشناسی از منظر اخلاقی بیش از انگیزه علمی است تا جایی که فرضیه شرایط عمومی انسان تأثیر آن مشخصات و اختلافات را که پایه و اساس خشونت تعصب و نژادپرستی است را از بین ببرد. جذابیت آن به عنوان یک فرضیه ممکن است در واقع بیشتر مدیون اخلاق باشد تا عینی بودن علم. روششناسی انسانشناسانه، با توجه به امر خاص ، راهی برای فرضیه جهانی بدون طرح اتهامی ناتمام باقی نمیگذارد. علاوه بر این، شیفتگی انسانشناس به اختلافات انسانی همواره اتهامات تعصب و نژادپرستی را به خطر میاندازد، به ویژه هنگامی که این جذابیت به صورت مکتوب ظاهر شود، زیرا مردمنگاری افراد منفرد را به عنوان موضوعی برای گفتگو در برابر مردم معرفی میکند. شاید روسوگرایی انسانشناسان مدرن نوستالژیک نباشد، بلکه یک راهحل برای مسئله اخلاقی بازنمایی ویژگی در هر سیستم علمی باشد. نوآوری روسو این است که آشتی کامل بین عام و خاص را به وضعیت طبیعت نسبت میدهد. روسو مطرح کرد که در طبیعت، افراد در اختلافات و استقلال متمایز از یکدیگر برابرند. فرهنگ تقسیماتی را بین مردم ایجاد میکند که باید از طریق قرارداد اجتماعی بهبود یابد.
در اینجا کلید شباهت قومگرایی و لوگوسمحوری در دیدگاههای مربوط به لوی-استراوس و دریدا وجود دارد. از نظر لوی استراوس، قومگرایی نامی است برای ناتوانی انسانشناسان در زمینۀ نوشتن دربارۀ گروههای خاصی از مردم بدون کنار گذاشتن نظریههای کلی و اخلاقی. این دشواری فرهنگ ناتوانی است که برای رسیدن به خلوص روششناختی طبیعت روسو تلاش میکند. از منظر دریدا، لوگوسگرایی جایگزین قومگرایی به عنوان نامی برای تحقیر نوشتن و استفاده از «نوشتن» به عنوان یک دسته برای رتبهبندی مردم است. دریدا مشاهده میكند: «در واقع، افرادی كه گفته میشود بدون نوشتن، فقط نوع خاصی از نوشتن را ندارند. امتناع از نام نوشتن به این یا آن روش قومیتگرایی است كه بینش علمی را به بهترین وجه تعریف میكند.» (گراماتولوژی، 83). به نحو عجیب، ضدلوگوسگرایی در صورت امکان یک موقعیت اخلاقی شبیه به وضعیت طبیعی روسو خواهد بود، جایی که به عنوان مثال نامهای مناسب میتوانند بدون آسیب رساندن به تناسب آنها در میان جمعیت عمومی گردش کنند.
موضعگیری روسو در مقابل مخالفت نیز بطور منحصر به فردی خصوصی دارد. سیستم زیباییشناختی و اخلاقی او از طریق شناسایی با قربانیان محرومیت و خشونت به برجستگی تاریخی خود میرسد.[2] آثار زندگینامهای درک قابل توجهی از برتری اخلاقی قربانی در تاریخ ثبت میکنند و با کمک بیشتر به مردمشناسی بیش از نوشتههای مربوط به قرارداد اجتماعی پایان مییابد. مانند دیدگاه او درباره طبیعت، وضعیت روسو به عنوان قربانی، درون و بیرون را آشتی میدهد، اما به روشی کاملاً شخصی که اخلاق را به حوزه زیباییشناسی میکشاند. نامیدن آن به عنوان یک سیستم پارانوئید، چشمانداز وی از پرخاشگری بین فردی و همچنین قدرت کشف موقعیت منحصر به فرد حاشیه در مرکز جامعه را دستکم میگیرد. به عنوان نمونه رانده شدن بشریت، «مثال آوردن از خود» است که از نظر روششناختی، تقسیمبندی مشخصی بین قربانی و بزهکار را حل میکند و همچنین دستیابی به یک خاصیت فوقالعاده مفید برای اهداف زیباییشناختی دارد.
این که مردمنگاری به طور فزایندهای به شکل اعتراف در میآید، هم وامداری آن به روسو را نشان میدهد و هم برتری اخلاقی قرارگرفتن آن در ردیف سایر امور فرهنگی. شناسایی با افراد اخراجی در انسانشناسی با توجه به نیاز اساسی که همه دانشجویان باید کارهای میدانی انجام دهند، امکانپذیر است. اگرچه این نیاز به دلایل دیگری تصور شده است، مردمشناسان از شناساندن خود با موضوعات از نظر اخلاقی سود می برند و ادبیات مردمشناسی در فرهنگ غربی به جایگاه زیباییشناختی دست یافته است. علاوه بر این، راهحل آسان برای اتهام قومگرایی شناسایی از طریق قربانیان قومگرایی است. این شناسایی به عنوان یک پاسخ اخلاقی به وجود رفتار قومگرایانه آغاز میشود، اما ممکن است به یک مانور کلامی تبدیل شود که ارتباط چندانی با وجود قومگرایی واقعی ندارد. به عبارت دیگر، مربوط به کارزار حفظ ظهور ضد قومگرایی و وضعیت حاشیهای انسانشناس در فرهنگ غربی است.
لوی استروس و دریدا به عنوان انسانشناس در عصر روسو و فیلسوف در عصر انسانشناسی، هر دو از سخنان حاشیهای روسو استفاده میکنند. استواییان اندوهگین از موقعیت ناخوشایند انسانشناس ابراز تاسف میکند، حرفهای که او را از فرهنگ خودش جدا میکند بدون اینکه در دیگری مستقر شود. در میان سرخپوستان آمریکای جنوبی، لوی استراوس به عنوان یک طرد و اغلب در میان طردشدگان قبیله زندگی میکرد. او به ما میگوید که یک کلبه با بورورو باری، شمنی که با پیمان بستن با جامعه شرور مهارتهای خود را کسب میکند و با یک زن بیوه سالخورده که توسط بستگانش رها شده و با از دست دادن پنج شوهر متوالی گنگ شده است، مشترک است. به گفته لوی استراوس، فرسودگی درد قطعی انسانشناس است و فصلی با عنوان «یک لیوان کوچک رام» با شناساندن او با قربانیان گیوتین فرانسه، احساس بیگانگی او را بیشتر میکند. گراماتولوژی ماجراهای دریدا را در میان توفانی از نظریه ثبت میکند، جایی که او علم غیرممکن نوشتن را جعل میکند. موضوع خطرناک آن در معرض خطر قرار داده و «آینده آن فقط به شکل یک خطر مطلق قابل پیشبینی است» (5). استعارههای دریدا به طور مداوم تهدید گراماتولوژیست را افزایش میدهد که به یک انسانشناس جدید تبدیل شده و شخص خود را در انبوهی از نمادها به خطر میاندازد.
یک درس نوشتن
استفاده از سخنان روسو توسط لوی استروس و دریدا اگر از پیشفرضهای فلسفی آنها نکاهد، اهمیت کمی خواهد داشت. تأثیر روسو به طور چشمگیری در معادله سرسختانه خشونت و نوشتار در طول ساختارگرایی و پساساختارگرایی زنده مانده است. از نظر روسو، نوشتن ناقل مرگ است. در مقایسه با یک طبیعت بیگناه، نوشتن اصرار بر وضعیت سقوط یافته فرهنگ دارد. اختلافات در بین انسانها که ماهیتی سطحی دارند با فرهنگ تا حدی ناعادلانه اغراق شده و نابرابری و خشونت در نهادها بروز میکند. در واقع، روسو مسیر سوال را در رابطۀ بین زبان نابرابری و عملکرد خشونت آغاز میکند که با نارضایتی اخلاقی خود به مسأله اصلی در مبارزۀ تمدن تبدیل شده است.
به نظر میرسد «یک درس نوشتن» از لوی استراوس در واژهنامههای تروپکس نمونه خیرهکنندهای از ایدههای روسو است که در عمل به کار رفته است و حداقل، نقطه عزیمت دریدا برای انتقاد از انسانشناسی ساختاری خواهد بود. با توزیع مداد و کاغذ توسط لوی استراوس بین سرخپوستان، درس نوشتن آغاز میشود و نتایج مورد انتظار را به بار میآورد. رهبر گروه بلافاصله خود را با نوشتن تراز میکند تا قدرت خود را بر دیگران تثبیت کند:
بدون شک او تنها کسی بود که هدف نوشتن را درک کرده بود. بنابراین او از من یک صفحه نوشتن درخواست کرد و هنگامی که هر دو یکی داشتیم و با هم کار میکردیم، اگر یک نقطه اطلاعاتی میخواستم، او آن را به صورت شفاهی ارائه نمیداد بلکه روی کاغذ خود خطوط مواج میکشید و به من ارائه میداد، گویی میتوانم پاسخ او را بخوانم ... آیا او احتمالاً امیدوار بود که خود را فریب دهد؟ به احتمال زیاد او میخواست همراهان خود را متحیر کند و آنها را متقاعد کند که او به عنوان یک عامل واسطه برای مبادله کالا عمل میکند که با مرد سفیدپوست اتحاد دارد و اسرار خود را در میان میگذارد. (333-34)
دریدا به نتیجهگیریهای لوی استراوس سادهلوحانه حمله میکند، زیرا آنها نمایانگر نامبیکوارا به عنوان بیگناه و صلحآمیز هستند، در حالی که بسیاری از حوادث با این دیدگاه مخالف است. علاوه بر این، دریدا نتیجه میگیرد که تصویر روسوگرایانه و قومگرایانه لوی-استراوس از قبیله با گسترش هر چه بیشتر فاصله بین فرهنگهای غربی و غیرغربی، یک آسیب است. پیوند بین روسو و لوی استراوس به گفته دریدا در مورد مسئله رابطه نوشتن با خشونت، رابطهای است که دریدا مایل نیست آن را مورد اختلاف قرار ندهد، بلکه بیشتر در جستجوی رادیکالترین اصطلاحات خود است. لوی استراوس در مخالفت با بیگناهی آشکار نامبیکوارا در مورد «بدون نوشتن» انسانشناس غربی را مستقر میکند که استفاده از نوشتن او بذر ستم سیاسی را حمل میکند. از نظر لوی استراوس، نوشتن اصل سیاست فرهنگی را در خود نگه میدارد. او مسئول ایجاد قوانینی ناعادلانه است که بسیاری را به دست عدۀ اندکی به بردگی میکشد. وی در ابتدا بیان میکند: «نوشتن یک اختراع عجیب است که به نظر میرسد که بهرهبرداری از انسانها را بیش از روشنگری آنها ترجیح داده است» (336-37). نوشتن برای یک مرجع متمرکز ضروری است، دانش را تلفیق نمیکند، بلکه سلطه را تقویت میکند. لوی استراوس نتیجهگیری میکند: «فرضیه من، اگر درست باشد، ما را ملزم میکند این واقعیت را تشخیص دهیم که عملکرد اصلی ارتباطات نوشتاری تسهیل بردهداری است» (337-38).
به نظر میرسد در نگاه اول نیازی به پیگیری خواندن «یک درس نوشتن» نباشد. رابطۀ بین روسو و لوی استراوس غیر قابل انکار به نظر میرسد. علاوه بر این، به نظر میرسد که خوانش گسترده دریدا از این قسمت، از این نتیجهگیری که لوی-استراوس به طور ناامیدانهای در پیروی از روسو غیراصیل است، فرار نمیکند. با این وجود دریدا در مورد یک نکته قابل توجه با لوی-استراوس موافق است. در واقع، منبع اصلی توافق بین روسو، لوی-استراوس و دریدا اعتقاد آنها به خشونت نوشتن است. دریدا توافق خود را کاملاً واضح بیان میدارد: «روسو و لوی استراوس وقتی قدرت نوشتن را به اعمال خشونت ربط میدهند، لحظه ای به چالش نمیکشند. اما رادیکالیزه کردن این مضمون، دیگر در نظر نگرفتن این خشونت به عنوان یک برآمده نسبت به یک گویندۀ بیگناه به طور طبیعی، فرد کل احساس گزاره وحدت خشونت و نوشتن را برعکس میکند که بنابراین باید مراقب بود که منتزاع و منزوی نشود»(106)
رابطه بین خشونت و نوشتن مسئله اصلی است. هر سه نویسنده مطابقت را تأیید و توسعه می دهند. روسو از بدوی به عنوان وحشی نجیب، در عین حال فارغ از محدودیتهای نویسندگی، فرهنگ و خشونت دفاع میکند. تقریباً دو قرن بعد، لوی-استراوس با افشاگری و دفاع از عقاید پیچیده خود، «ذهن بدوی» را بیشتر ارج نهاد. سرانجام، دریدا «قومگرایی» هر دو نفر را در تمایل به انکار مالکیت نوشتن برای مردم غیرغربی و این را دلیل بر بیخشونت بودن ماهیت آنها میداند. قضاوت دریدا درباره نامبیکوارا تفاوت قابل توجهی دارد: «اما مهمتر از همه، چگونه میتوان عمل نوشتن را به طور كلی برای جامعهای كه قادر به از بین بردن جامعه نامناسب یعنی جامعه خشونتآمیز است، انكار كرد؟ برای نوشتن، نابودی افراد طبقهبندی شده در مقام تفاوت، خود خشونت اصلی است.»(110).
دریدا سعی میکند از قومگرایی مشخصه اندیشه روسو و لوی استروس فرار کند. او نه «بدوی» را از مردم «مدرن» جدا میکند و نه اینکه هر کسی که بدون نوشتن است را القا میکند. به گفته دریدا، نوشتن در سیستم افتراقی روابط خویشاوندی وجود دارد و به همین ترتیب هیچ فرهنگی بدون نوشتن نیست. با وجود تعریف جدید دریدا از نوشتن، آشکار میشود که او اساساً همان موضع روسو و لوی استراوس راجع به نوشتن و خشونت را حفظ میکند. به طور خلاصه، دریدا از اصطلاحات رادیکالی استفاده میکند، اما از استدلال بنیادی استفاده نمیکند. او هنوز هم استدلال میکند که نوشتن شمشیری خشن است که طبیعت را از فرهنگ جدا میکند.
من لحظهای به توافق روسو، لوی استراوس و دریدا در مورد وحدت غیرقابل انعطاف خشونت و نوشتار برمیگردم. ابتدا باید خواندن کتاب «یک درس نوشتن» را با بررسی نحوه دور شدن آن از نظریههای روسو به پایان برسانیم. لوی-استراوس نمیتواند ابتکار رئیس را در «تشخیص اینکه نوشتن میتواند اقتدار وی را افزایش دهد، بدین ترتیب پایه و اساس نهاد را بدون دانستن چگونگی استفاده از آن را محکم میکند» تحسین کند. اما انسانشناس به زودی از ارائه نوشتن وی به «وحشیان با فضیلت» ابراز تاسف میکند و خود را به خاطر انحراف در سیاست معصومانۀ قبیله مقصر میداند. از نظر لوی استراوس، این وجود نوشتن است که رئیس را خراب میکند. با این حال ممکن است ادعا شود که نوشتن تنها وسیلهای است که رئیس از طریق آن برای اتحاد با اسرار مرموز و قدرتهای اقتصادی «مرد سفید» اقدام میکند. اگر لوی استراوس انتخاب میكرد كه جنبه دیگری از زندگی غربی را به هندیها معرفی كند، آیا رئیس برای تثبیت پیوند بین خود و انسانشناس قدرتمند، از این عمل تقلید نمیكرد؟ اگر سیاست قبیله انحرافی باشد، این امر به دلیل مقدمه نوشتن نیست، بلکه به دلیل برانگیختن میل رئیس برای اشتراک در اعتبار اجتماعی انسانشناس غربی است. نبوغ رئیس در توانایی او در تشخیص تفاوت لوی-استراوس و انتقال بخشی از آن به خودش است.
این مساله که جدایی مردم طبیعی و متمدن را به دنبال دارد نیز توسط اصول اصلی ساختارگرایی مورد تردید قرار میگیرد. شاید اصلیترین سهم لوی استراوس در اندیشه مدرن نظریه اسطورۀ او باشد. وی توضیح میدهد که اسطوره در برابر بینظمی تشریفات نظم ایجاد میکند. اسطوره، دادههای خام طبیعت را در تقابلهای دوتایی سازماندهی میکند و نظم جهانی را برای معتقدان فراهم میکند. قبل از لوی استراوس، تعداد اندکی از مردمشناسان تاکنون چنین عقیدهای داشتند: آئینها به عنوان آغازگر نظم و مخالف قدرتهای فریبکار و خیالی اسطوره تعریف میشد. ساختارگرایی زبانی زبان را به حالت ساختاری الگوهای مخالفت تقلیل میدهد و در لوی-استراوس، اسطوره ساختار ابتدایی زبان را به همین ترتیب بازتولید میکند. در واقع زبان و اسطوره با ایجاد مخالفتهایی که قبلاً هیچکدام وجود نداشتند، به طبیعت خیانت میکنند. به نظر میرسد این تنها یک قدم کوتاه از تئوری اسطوره لوی استراوس تا تقابل فرهنگ طبیعت است که توسط روسو ابداع شده است. ما فقط کافی است «مخالفت» را با احساس پارانویای روسو بخوانیم تا ببینیم که اسطوره ابزاری برای جعل مخالفت در طبیعت میشود، درست همانطور که فرهنگ نابرابریهای آزاردهندهای را در بین انسانها تحمیل میکند.
آنچه منتقدان غالباً پارانویای سیستم روسو مینامند در واقع یک حساسیت حاد نسبت به خشونت میانسوژگی است. این امر همچنین یک استراتژی برای قرار دادن خود در مرکز زندگی اجتماعی است و ممکن است نشاندهندۀ بیشترین تأثیر روسو در اندیشه انتقادی مدرن باشد. لوی-استراوس مانند دریدا با این پارانویا مشترک است، اما برای تأکید بیش از حد در آن لحظه، این فرصت را از دست میدهد تا ببیند که لوی-استراوس و دریدا تا چه حد برای رهایی از روسو تلاش میکنند.
نظریۀ اسطورهای لوی استراوس زبان را به عنوان منبع مخالفتهای «کاذب» سازماندهنده جهان طبیعی تعریف میکند، اما اگر این تعریف بدون تردید باقی بماند ساختارگرایی برای هدف آن سازش طبیعت و فرهنگ خلاف واقع است. از نظر روسو، بازگشت تضمینی به طبیعت پس از ظهور فرهنگ وجود ندارد و شرایط آشتی با طبیعت فقط با دشواری در نوشتههای او حفظ میشود. قصیدۀ جولی خرد شده است. مدل قرارداد اجتماعی غیرممکن به نظر میرسد، و عشق بین امیل و سوفی در دنباله ناتمام روسو یعنی تنهاییها که در آن امیل از محبوب خود جدا شده و به تنهایی و اظهارات نوستالژیک تقلیل یافته است، از بین رفته است. در ذهن روسو، مخالفت در قالب سلسلهمراتب اجتماعی بر فرهنگ مسلط است؛ اما وجود طبیعت این فرضیه را ایجاد میکند که ما همچنان میتوانیم بر اشکال نابرابری و خشونت اجتماعی غلبه کنیم. قهرمانی تمدن با تلاش در چارچوب قرارداد اجتماعی برای خلوص اخلاقی برابری طبیعی تعریف میشود.
از نظر لوی استراوس، ساختارگرایی بینشی است که به راحتی انسان را به طبیعت باز میگرداند، اگر نه به بی گناهی. زیرا «تمایزهای دودویی فقط در زبان انسان وجود ندارد» (لاهوم، 617). تجزیه و تحلیل ساختاری حقیقت ارگانیک عمیق مخالفت را آشکار میکند. این «فقط در ذهن میتواند به وجود بیاید، زیرا مدل آن از قبل در بدن است» (همان، 619). به نظر میرسد که مخالفتهای دوتایی هم در بدن و هم در ذهن نفوذ میکند و با این افشاگری، سد طبیعت و فرهنگ از بین میرود. معصومیت طبیعی یک افسانه است و تفرقهافکنی انسان فقط سایهای از الگوی طبیعت است. یک انسجام عمیق اکنون بشریت و طبیعت را متحد میکند، اما این وحدت بر اساس ویژگی منفی مشترک فرهنگ و طبیعت است.
ارزش «یک درس نوشتن» به عنوان نمونهای از روسوگرایی لوی استراوس در این زمینه کمرنگ است. این قسمت تأثیر عمیق روسو را نشان میدهد، اما در نهایت تصویری تحریف شده از نگرانیهای بزرگتر لوی استروس را ارائه میدهد. مفاهیم فلسفی این قسمت با تئوری ساختارگرایی مغایرت دارد. جدایی بین نامبیکوارا و انسانشناس ایجاد شده توسط نقد نوشتن، تمایز فرهنگ طبیعت را که ساختارگرایی برای از بین بردن آن تلاش میکند، حفظ میکند. از نظر اصلی «ذهن وحشی» و سایر نوشتهها ادعای شباهت بین اندیشه غربی و غیر غربی به طور کلی است. انتقاد «روسوگرایانۀ» لوي استراوس از نوشتن ناخواسته براي متناسب ساختن سایر نظام نظري او عمل ميکند.
خوانش دریدا از صحنه اکنون بعد دیگری نیز پیدا میکند. او با برآورد لوی استراوس از رابطه بین نوشتن و ستم سیاسی موافق نیست و البته همچنین او به راحتی مخالف نیست. در عوض، او نتیجه گرفت که گفتههای لوی-استراوس پاسخی برای یک سوال بی معنی است، به این معنی که «یک درس نوشتن» ظاهراً عامل پیوند واقعی بین نوشتن و خشونت نیست. همانطور که نظریۀ تمایزهای دوتایی لوی استراوس با افشای ساختار عمیق مخالفت، اسطوره طبیعت را از بین میبرد، شالودهشکنی دریدا از لوگوسمحوری غربی و «رادیکالسازی» بعدی نوشتن با حذف فرضیه برائت طبیعی پایان مییابد. در حقیقت شالودهشکنی سدی بین طبیعت و فرهنگ را از بین میبرد و هدف ساختارگرایی را همانطور که لوی استروس تعریف میکند، برآورده میسازد. دریدا درباره شالدوهشکنی سنت لوگوسمحوری غربی میگوید: «بنابراین معکوس کردن آن، بی گناه جلوه دادن نوشتن نخواهد بود. به جای نشان دادن اینکه چرا خشونت نوشتن برای یک زبان بیگناه اتفاق نمیافتد. خشونت نوشتن یک ریشه است زیرا زبان نخستین است، به تعبیری که من به تدریج آشکار خواهم کرد. «غصب» همیشه آغاز شده است.» (37).
دیدگاه دریدا در مورد «یک درس نوشتن» در متن سایر نوشتههای آنها، نظریه لوی استراوس است. این امر نشاندهندۀ مبارزه مداوم او با میراث روسو و ماهیت قرارداد سیاسی است. اما دریدا به زودی از تهاجم احتمالی نوشتن در سیاست به ماهیت اساساً خشونتآمیز اشکال نمادین تبدیل میشود، بدین ترتیب نظریه نوشتن را که اکنون با شالودهشکنی مرتبط است ابداع میکند. این نظریه ارتباط مطلقی بین خشونت و نوشتن برقرار میکند که به نوعی «روسوگرایی رادیکال» بیان شده توسط نیچه و سنتی که امکان هر گونه اقدام اخلاقی در درون نهادهای اجتماعی را انکار میکند، خاتمه مییابد.
«یک درس نوشتن» بیش از اینکه موضوعی در ساختار انسانشناسی ساختاری و شالودهشکنی داشته باشد، نقشی مضمونی ندارد. با این وجود، این عرصه به دو دلیل مهم است. اول، نقطهای را تعریف میکند که به نظر میرسد لوی استراوس و دریدا ایدههای روسو را جدی میگیرند. هر دو یک تأکید سیاسی لحظهای را حفظ میکنند که راه را برای نظریه اخلاقی «طبیعت» باز میکند. دوم نقطهای را تعریف میکند که لوی شتراوس و دریدا از احتمال اخلاق دور میشوند. در لوی استراوس، سازش طبیعت و فرهنگ توسط ساختارگرایی مستلزم دور شدن از معنای سیاسی «یک درس نوشتن» و فرضیۀ اخلاقی طبیعت است.[3] در دریدا، انحراف در قالب تابع موضوعی «نبرد نامهای مناسب» و «نبرد سموم» به «یک درس نوشتن» اتفاق میافتد. با وجود این دیدگاه ساختارشکنانه که نوشتن از حضور گریزان است، دریدا تأکید اولیه بر صحنهای دارد که در آن نوشتن ظاهر میشود. باقیمانده تحلیل او به تعریف نوشتن از طریق شالودهشکنی در مورد یک معصومیت طبیعی و به طور خلاصه، اسطوره طبیعت اختصاص دارد که بیانگر احتمال یک فرضیه اخلاقی در سیستم روسو است.
نبرد نامهای مناسب
«چه چیزی نوشتن را به خشونت پیوند می دهد؟» دریدا خواندن استواییان اندوهگین (Tropes Tropiques) را با این سوال آغاز میکند، اما این سوالی است که وی ممکن است هر کدام از نوشتههای خود را با آن آغاز کند، زیرا این امر باعث تجزیه ساختار متافیزیک غرب میشود. به گفته دریدا، متافیزیک برای مهار نیروی بی نظم و انفجاری نوشتن عمل میکند و پروژه او تلاش می کند تا محدودیتهای موجود در این نیرو و انتشار آن را آزاد کند. نزاع اساسی دریدا با ساختارگرایی بر علاقه او به تقابل دوتایی متمرکز است، زیرا «همه دوگانهگراییها ... مضمون منحصر به فرد متافیزیک هستند ...» (71). مخالفت دوتایی به عنوان محصولی از متافیزیک، نوشتن را با حبس قدرت در سلسلهمراتب محدود میکند و دریدا با لوی استراوس موافق است که زبان مظهر اصلی سلسلهمراتب است. مانند ساختارگرایان دریدا معتقد به مطابقت بین زبان و اسطوره است، زیرا هر دو از طریق ایجاد مخالفتهای کاذب جهت میگیرند. بنابراین درک ساختاری از زبان گمراهکننده است: «زبان یک ساختار و نظامی از تقابل مکانها و ارزشها و یک ساختار ریشهدار است. بگذارید بهتر است بگوییم، فقط نیمی از کار اصلی، جهتگیری آن یک گمراه کننده است. شخص قادر خواهد بود آن را قطببندی بنامد.» (216).
در روسو، شر شکل تفاوت پیدا میکند و در لوی استراوس، اسطوره و زبان در سطح سازمانهای مخالف با ماهیت آشفته قرار دارند. به همین ترتیب، دیدگاه دریدا در مورد زبان تنها در چارچوبی امکانپذیر است که مخالفت را به عنوان گمراهی تلقی کند. در موقعیتها، وقتی دریدا اقتصاد شالودهشکنی را توصیف میکند، در پاسخ به الگوهای مخالفت کشف شده توسط ساختارگرایی است. توجه کنید که چگونه «مخالفتها» استعارهای از خشونت میشود: «استراتژی عمومی شالودهشکنی ... این است که از خنثی کردن تقابلهای دوتایی متافیزیک و از سکونت در میدان بسته این تقابلها جلوگیری کنیم و در نتیجه آن را تأیید کنیم.» زیرا «در یک تقابل فلسفی کلاسیک، ما با همزیستی مسالمتآمیز روبرو نیستیم، بلکه با یک سلسلهمراتب خشونتآمیز روبرو هستیم. شالودهشکنی در مقابل اول از همه لغو سلسلهمراتب در یک لحظه مشخص است.» (41)
«اختلاف» نوواژه، نشاندهنده تاکتیک اساسی دریدا برای مداخله در الگوهای مخالف متافیزیک است. این یک امر «غیرقابل تصمیم» است به این معنا که دریدا آن عناصر کلامی را که نمیتوانند در «تقابل فلسفی (باینری) قرار بگیرند، مقاومت کنند و از بین ببرند» (موقعیت، 43) را غیرقابل تصمیمگیری مینامد. تفاوت «ما را در رابطه با آنچه بیش از ... جایگزین حضور یا عدم وجود دارد نگه میدارد» (تفاوت، 151). فقط با مشاهده اختلاف به عنوان استراتژی غلبه بر «سلسلهمراتب مخلف»، میتوان نقش خشونت را در کارهای دریدا مشاهده کرد. حس پارانویای روسو در نوشتن کلمات «مخالفت» و «تفاوت» در دریدا در کمین است، زیرا دریدا آنها را به عنوان نماینده «سلسلهمراتب خشونتآمیز» که نابرابری اجتماعی را تداوم میبخشند، درک میکند. خطر خود اختلاف را پنهان میکند زیرا این مفهوم هم حاوی ادعا و هم به تعویق انداختن اختلاف است، درست مانند اصطلاحات اصلی دیگر دریدا نظیر «فارماكون»، «مكمل»، «هایمن» كه قطبها را در سردرگمی به وجود میآورد. غالباً كلمه «تفاوت» را به هیچ وجه نمیتوان از «اختلاف» تشخیص داد، زیرا همه اختلافات در جریان است و همه در معرض خشونت است. در مقدمه «اکنون و سپس»، همانطور که دریدا در «تفاوت» میگوید، تفاوت «a» فقط برای نشان دادن ماهیت واقعی همه اختلافات است.
به همین ترتیب، نظریۀ تفاوت دریدا یک استراتژی علیه خودش است. او همانطور که با سلسلهمراتب خشونتآمیز ساختارگرایی مخالف است، با تأکید بر به تعویق انداختن آن، علیه «خشونت تفاوت» مبارزه میکند. تفاوت، تفاوت در زیر زدودگی است و ما باید درک کنیم که دریدا میخواهد «تفاوتها» را پاک کند، زیرا آنها را با خشونت نابرابری اجباری مرتبط میکند. در اینجا دلبستگی اساسی دریدا به روسو نهفته است. با وجود تلاشهایش برای خلاصی از اختیار روسو با بهم زدن مخالفت با فرهنگ طبیعت، دریدا نمیتواند این احساس را بنویسد که نوشتن خشونتآمیز است، فقط به این دلیل که اختلافات را ایجاد میکند. بنابراین تا حدی تقسیم فرهنگ طبیعت دستنخورده باقی میماند، حتی اگر دریدا از مشخص کردن منشأ جدایی خودداری کند. نوشتن از نظر روسو اختلافات نادرستی را كه محرومیت، تفرقه و ستم سیاسی را ممكن میسازد، معرفی میكند و دریدا توافق خود را در تعریف خود از انسان با این مفهوم ارائه میدهد: ذهنیت (گراماتولوژی، 244). بنابراین اندیشه انسان مبتنی بر سلسلهمراتب خشونتآمیز است که موجودیت آن چیزی را که ممکن است رویای عدم مخالفت بنامیم را منحرف و جعل میکند که در اینجا به معنی «بازی مکملساز» دریدا است.
ممکن است اعتراض شود که این خوانش فقط به استعاره از «خشونت مطلب» پرداخته است. این اعتراض اساساً صحیح خواهد بود، گرچه استراتژی من نمایانگر ورود مناسب به نظریهای است که استعاره همه استدلالها را در خود جای داده است. هدف من تاکنون نشان دادن این بوده است که خشونت در استعارههای دریدا تا چه اندازه در کمین است و چگونه برخی از ایدههای او را میتوان به عنوان تلاش برای مقابله با آگاهی وی از واقعیت درک کرد. به سوال «چه چیزی نوشتن را به خشونت پیوند میدهد؟» دریدا فقط یک پاسخ استعارهای ارائه میدهد، به ویژه به این دلیل که او معتقد است هیچ پاسخ دیگری امکانپذیر نیست. با این حال این اعتقاد ممکن است خود نشانه علائق وی برای به تعویق انداختن خشونت تفاوت باشد. اعتقاد به تعطیلی نمایندگی تأثیر مهار خشونت در حوزه متافیزیکی یعنی فراتر از دغدغههای خاص انسان، جامعه و سیاست را دارد.
دریدا با افشای رضایت خاطر آنها از خشونت متافیزیک، لوی استراوس و علوم اجتماعی را به طور کلی زیر سوال برد. علوم اجتماعی برای مطالعه نوشتن نامناسب است، زیرا در پرخاشگری آن نقش دارد. علاوه بر این، همه اشکال دانش نیروهای طرد و مخالفت را گسترش میدهد. در عین حال دریدا معتقد است که رابطه عمیقی بین نوشتن و «خشونت بین فردی» وجود دارد: «اگر درست باشد، همانطور که در واقع معتقدم، نمیتوان نوشتن را خارج از افق خشونت بین سوژه حتی علمی نوشت که کاملاً از آن فرار می کند؟ آیا دانش و مهمتر از همه یک زبان علمی وجود دارد یا خیر که بتوان آن را بیگانه به نوشتن و خشونت فراخواند؟ اگر کسی جواب منفی بدهد، همانطور که من میگویم، استفاده از این مفاهیم برای تشخیص شخصیت خاص نوشتن مناسب نیست» (از گراماتولوژی، 127).
ادامه دارد...
نظرات